می رسد ناله ای از دور به گوش
با صدایی که پر از رنج و پریشان حالیست
کسی از دور مرا می خواند...
کیستی ؟إ
از چه رو نام مرا می خوانی؟
گیج و سر گردانم
می روم سوی صدا
می زنم فریاد،
ای صاحب آوا کیستی؟
کسی انگار صدایم نشنیدإ
آه، امـّا... ناگه
سایه ای سرگردان
گیج و مبهوت
خودش را پس دیوار کشید
تاب رفتن ز وجودم پر زد
زانوانم خم شد
با صدایی لرزان ، باز فریاد زدم
صاحب آوا کیستی؟إ
تو چه می خواهی از این پیکر فرسودۀ من؟
پاسخم داد بیا در پس دیوار ببین
تن لرزان و پر از درد به زحمت بردم
سر کشیدم با ترس
آه دیوانه شدم،از آنچه آنجا دیدم
بر مزاری تنها،گوشه ای در خلوت
نام خود را دیدم
آنزمان دانستم ،
عمر من بود ، که آنگونه گریزان می رفت
۲۹/۵/۷۳
نظرات شما عزیزان:
رسول سعادت نیا
ساعت2:31---23 شهريور 1390
درود سرکار خانم ناصری
سروده ی نیمائی شما را خواندم ولذت بردم دست مریزاد و براستی اگر در این سروده قسمت هائی که احساس می شود خروج وزنی دارد هماهنگ می شد چقدر به زیبائی این سروده می افزود مثلا:
می زنم فریادی
صاحب آوا کیستی؟
...
آه دیوانه شدم زآنچه که آنجا دیدم
....
جسارت مرا ببخشید
پاینده باشید
لیلا ناصری
ساعت0:58---22 شهريور 1390
درود
جناب اکابری عزیز
شعر از من بود
که البته فکر میکنم قبلا در اوای دل خونده باشید
من هم خیلی با ارایه های ادبی اشنایی ندارم. اومدم اینجا تا بیاموزم
سپاس از حضورتون